تبلیغات
به این سایت رأی بدهید
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 319
بازدید دیروز : 335
بازدید هفته : 766
بازدید ماه : 1490
بازدید کل : 71504
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 265
:: کل نظرات : 32

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 26

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 319
:: باردید دیروز : 335
:: بازدید هفته : 766
:: بازدید ماه : 1490
:: بازدید سال : 21688
:: بازدید کلی : 71504
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

یكى با سلاح مراقب ما بود و ما هم لابه لاى نیزارها مشغول كاوش. نمى دانستیم

توى خاك عراقیم یا ایران. خود عراقى ها هم شك داشتند. مدتى قبل یكى از بچه ها را در فكه اسیر

كرده بودند و به همین دلیل باید حواسمان را بیشتر جمع مى كردیم تا مبدا گرفتار شویم. پیدا شدن

یك شهید در وسط نیزارها، هوش و حواسمان را از سرمان برد و ما را مشغول به خود كرد.

جدا كردن پیكرهایى كه با ریشه نیزارها محکم به زمین چسبیده بودند، خیلى سخت بود. داشتم با خود فكر مى كردم كه روح ما بیشتر از جسم آنها به خاك چسبیده است و روزى كه بچه ها از همین نى ها، نى لبك بسازند، مى شود آواى غمگین و روح نوازشان را شنید. داشتم با خود كلنجار مى رفتم كه براى یك لحظه صدایى عربى همه ما را میخكوب كرد. چند عراقى ما را محاصره كرده و به سمت ما اسلحه كشیده بودند. خودمان را به بى خیالى زدیم و مشغول كارمان شدیم. عراقى ها جلز ولز مى كردند كه به ما حالى كنند ما را دستگیر كرده اند، اما ما آرام مشغول كارمان بودیم. محضر شهدا به ما چنان آرامشى داده بود كه هیچ ترسى ازشان نداشتیم. ابهت عراقى ها شكست و آمدند كنار ما نشستند و صحنه كشف ابدان مطهر شهدا را تماشا كردند و بعد خداحافظى كردند و رفتند و گویى اصلا نبودند.




:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 998
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).
روی عقیق نوشته بود:« به یاد شهدای گمنام»
شهدایی که در فاضلاب انداخته شده بودند
شهدایی که با شکنجه، زنده به گور شدند
هفت شهیدی که با قیچی‌های بزرگ فولادی از وسط جدا شده بودند
دیگر دنبال آب نبودیم . « شهید ابوالفضل ابوالفضلی»
ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود
عکسی خندان از امام خمینی(ره) تو جیب شهید گمنام...
دیدیم روی پیشانی یک شهیدروئیده اند
راهی بازار شد.مثل دیوانه ها شده بود.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان میداد
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟

پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند


  خندهتبادل لینک هوشمند خنده
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas3.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.